جدول جو
جدول جو

معنی شال شور - جستجوی لغت در جدول جو

شال شور
(هََ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
که شال شوید، کسی که عملش شال شویی باشد:
اگر می نبافد چه داند کسی
که او شالشور است یا شالباف،
حکیم قاسم کرمانی (خارستان ص 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاب شور
تصویر قاب شور
قاب دستمال، تکه ای پارچه که با آن ظرف ها را بشویند یا گردگیری کنند
فرهنگ فارسی عمید
ژنده ای که به آب چلو یا جز آن خیسانده و ظروف چرب را بدان شویند، قاب دستمال، رجوع به قاب دستمال شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مالدار و توانگر و غنی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
ده کوچکی است از دهستان شوراب بخش اردل شهرستان شهرکرد واقع در 27هزارگزی جنوب اردل، متصل به راه مالرو شلیل به دوپلان. هوای آن معتدل است و 93 تن سکنه دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ)
دهی از دهستان طیبی گرم سیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
باسرو. شاخدار، پرشاخه
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بالدار.
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیلاخوراست که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 576 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ کُ شَدَ / دِ)
آرندۀمال. کسی که مال و ثروت آورد. و رجوع به مال شود، تازیانی که در دریا دزدی می کنند. (ناظم الاطباء) ، دزد دریایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بیت الغزل. شاه بیت. رجوع به شاه بیت شود
لغت نامه دهخدا
شخص بسیار قوی، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان درگز، واقع در 87هزارگزی جنوب خاوری کبود گنبد، دامنه و سردسیر است و 25 تن سکنه دارد و آبش از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه، و شغل اهالی زراعت است و راههای مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ نِ)
قالی شوی، شویندۀ قالی
لغت نامه دهخدا
شارشاه، لقب پسر شار ابونصر است و در نزد سلطان محمود غزنوی مقام بلندی پیدا کرد، وقتی سلطان محمود عزم جنگ نمود و به احضار شاه شار دستور داد اما او چون ازاطاعت دستور شاه سرپیچی کرد، التونتاش و ارسلان جاذب، بدفع وی مأمور گشتند، شاه شار در حصار متحصن گشت و لشکریان سلطان آن را محاصره کردند و پس از چند روزی به امان بیرون آمد، امراء شاه شار را بغزنین گسیل کردند و در یکی از قلاع محبوس داشتند تا آنکه درگذشت، رجوع به ترجمه تاریخ یمینی ص 344، 341، 340 و حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 379 و شار شاه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از بخش شهرستان شاه آباد. دارای 125 تن سکنه. آب آن از رود خانه کنگیر. محصول آن غلات، حبوبات، توتون و برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان روددشت بخش کوهپایه شهرستان اصفهان، دارای 583 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود، محصول آن غلات و پنبه و هندوانه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ دَ / دِ)
کثیرالاغصان. پرشاخ. متدوح. متدوحه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شعوری به نقل از جهانگیری آرد: که آن سازیست پست ترین سازها، - انتهی، این کلمه مصحف پای ستور است، رجوع به پای ستور شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دلکان بخش بزمان شهرستان ایرانشهر که در 55 هزارگزی جنوب باختری بزمان، کنار راه مالرو بمپور به کهنوج واقع شده، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 200 تن سکنه دارد، آبش از چاه، محصولش غلات، خرما و لبنیات، شغل اهالی زراعت وگله داری و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ج 8)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 87هزارگزی خاور درمیان واقع شده، جلگه و گرمسیر است وجمعیتی ندارد، آبش از آب شور چاه است و مالدارها به این محل می آیند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان حیات داود بخش گناوۀ شهرستان بوشهر که در 20 هزارگزی شمال گناوه واقع شده و 15 هزار تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
دوغی که از شیر اشتر سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ فِ)
خاورشناس فرانسوی. وی تاریخ بخارا تألیف نرشخی و ترجمه ابونصر القباوی را تصحیح کرد و با ضمایم دیگر از مجمل التواریخ و تاریخ بناکتی و هفت اقلیم امین احمد و غیره در پاریس بطبع رسانید. سیاست نامۀ خواجه نظام الملک را در تاریخ 1310 هجری قمری در پاریس منتشر ساخت. رجوع به تاریخ سیستان ص 252 و سبک شناسی ج 2 ص 95 و 323 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
اشک تلخ. اشک نیم شور. اشک غم:
ز اشک نیم شورحسرت آلود
نمک گیر مذاق دیده محمود.
زلالی (از آنندراج).
و رجوع به اشک تلخ شود، کسی را شاکی یافتن. (اقرب الموارد) ، به گله آوردن و افزودن اذیت و گلۀ کسی را. (منتهی الارب). افزودن بر اذیت و شکایت کسی. (اقرب الموارد). به گله آوردن. (تاج المصادر بیهقی). به شکایت آوردن. (زوزنی) ، دور کردن گله و اذیت کسی. (منتهی الارب). گله زایل کردن. (زوزنی) (تاج المصادر). از اضداد است. (اقرب الموارد) ، بیمار یافتن کسی را. (منتهی الارب) ، گرفتن چیزی از دیگری برای کسی جهت خشنود کردن وی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شاخ برآوردن درخت. یقال: اشکأت الشجره بغصونها، ای اخرجتها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
باده خوری بی ترس و بیم، شرابخواری باده گساری، شادی شادمانی، خوشگذرانی عیاشی، مطربی، فاحشگی روسپی گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال ور
تصویر مال ور
مالدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال آور
تصویر مال آور
آورنده مال، دزد دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
قاب دستمال بنگرید به قاب دستمال ژنده ای که با آن چلو یا جز آن را خیسانند و ظروف چرب را بدان شویند قاب دستمال
فرهنگ لغت هوشیار
شب عید، شب تحویل سال
فرهنگ گویش مازندرانی
شوینده ی لباس، مرخصی گالش مزدبگیر
فرهنگ گویش مازندرانی
خیس آب
فرهنگ گویش مازندرانی
سیزدهم تیرماه مازندرانی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خربزه
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه یا غذایی که خوب جویده نشده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی پر از برگ و شاخه مکان ریختن برگ و شاخه، برگ های انباشته
فرهنگ گویش مازندرانی
شاش کننده، کسی که در شب ادار کند
فرهنگ گویش مازندرانی